کمتر شنیدم گفته باشی از من زار هنگام رفتن هم نگفتی حق نگهدار گم گشته راهم در پس یک کوچه تنگ حالا منم بی تو بیابان گرد بی کار شبها که بالینی ندارم زیر سر تا شاید به رویایم شوی گاهی پدیدار از بس که بی خوابی شده شمع شب من می ترسم از هر روشنی هر صبح بیدار از طالع من گر بپرسد پیر دانا گویم نوشته واژگون تقدیرم انگار بی تو اگر عالم شود دارایی من سر می نهم بر یک فضای خالی و تار شبگرد تنها را نیازی بر قفس نیست حالا بکش دور من و جسمم تو دیوار روحم شده مانند ابری موج گفته باشی ,شنیدم گفته ,کمتر شنیدم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پیش دبستانی تخصصی پیشگامان سنگسابی هاست ویندوز ارزان سرا تفریحات سالم سئو لینک Dinograph