به تو می اندیشم 
در گذرگاه زمان
در هر اندیشه ناب،در طلوع مهتاب
بی سبب نیست که در عمق دلم پنهانی
ای وجودت همه جود
رحمتت بی پایان
نعمتت بی تعداد
فکرت ما هرگز ، نرسد بر کنه ات
خویش مدانی که ، نرسد اوج بلندای تفکر بر تو
نه فقط بر  ذاتت ، بلکه بر اوصافت
خیره گردد سر از این گردانی
وین همه حیرانی
مگر آنگه که تو دستم گیری
ببری در نزدت
یا در آن اوج  که بردی بشری ، خیر بشر
بنشاندی به برت
گفتگوها کردی 
یا خیلیل الرحمان
ملکتوت عالم ، تو نشانش دادی
برساندی به رسالت که شود راهبری
بشکند بتها را
آنقدر لطف نمودی به برش 
که در آتش که به یادت افتاد
نهراسید از آن ، نه که ا زهیمنه اهریمن
با شکوه و به جلال
بنشست بر آتش
و تو آن آتش سوزان به برش برد نمودی آن دم
حال  این بنده ترسان از خویش
چه کند با خویشش
نه خلیل است تو را ، نه  حبیب است تو را
نه کلیم است و مسیح
لیک این بنده توست
که به طاعت مشغول
به تفکر در خویش
یا که در خلقت این عالم بی پایانت
و به تو اندیشد
تا رسد آرامی 
از سر کوی تو باز
تا کند  او پرواز
تا که بر، درگه کویت آید
بال و پر بر ساید
هم بر آن درگه پر لطف خودت
تا شود عبد تو ای معبودم
برسد مقصودم ؟
گر چنین بنده شوم خویش ،  تو را؟
1398.10.07  09:56   "یسار"

بنده منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

درس علوم آموزشگاه سمیه تیل هولوگرام خدمات ماشین کاری و ماشین سازی دیجی الکس badamzaminirokeshdar شارژ دی